تاریخ انتشار : یکشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۲۸
شعر در مورد رفیق با معرفت
در این بخش روزانه شعر رفیق را با معانی زیبایی آماده کرده ایم. این متن و اشعار زیبا در مورد رفیق و دوست صمیمی هستند و می توانید این اشعار زیبای رفاقت را برای
در این بخش روزانه شعر رفیق را با معانی زیبایی آماده کرده ایم. این متن و اشعار زیبا در مورد رفیق و دوست صمیمی هستند و می توانید این اشعار زیبای رفاقت را برای دوست صمیمی خود بفرستید و یا برای بخش استوری ایسنتاگرام انتخاب کنید و در شبکه های اجتماعی به اشتراک بگذارید. امیدواریم از این شعرهای زیبای رفیق لذت ببرید.
دودلم،اول خط،نام خدا بنویسم یا که رندی کنم و اسم تو را بنویسم! همه“یک”گفتم و دینم همه“یکتایی”بود با کدامین قلم امروز دوتا بنویسم؟ ای که با حرف تو هر مسالهای حلشدنیاست بهخدا،خودتوبگو،نام که را بنویسم؟
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
رفــــیــــق… مـبـادا “گـرفـتـه” بـاشـی; کــه شـهـری را بـه نـمـاز آیـــات وا مــیــدارم . . .
A f ie d is like a s a ha wi kles a d glows O maybe like he ocea ha ge ly flows
دوست مانند ستاره ای است که چشمک می زند و می درخشد یا شبیه اقیانوسی که به آرامی جریان دارد
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
A f ie d is like gold ha you should easu e A d ake ca e of fo eve a d eve
دوست مانند طلایی است که تو باید آن را همچون گنجینه ای نگه داری و تا ابد و برای همیشه مراقبش باشی
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
آنروز که آتش محبت افروخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
دارم سر خاک پایت ای دوست آیم به در سرایت ای دوست
آنها که به حسن سرفرازند نازند به خاک پایت ای دوست
چون رأی تو هست کشتن من راضی شدهام برایت ای دوست
خون نیز تو را مباح کردم دیگر چه کنم به جایت ای دوست
دانی نتوان کشید از ین بیش بار ستم جفایت ای دوست
سنایی
آخر ای دوست نخواهی پرسید که دل از دوری رویت چه کشید سوخت در آتش و خاکستر شد وعده های تو به دادش نرسید
دوست مشمار آن که در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
اصلاً دلم نمیخواهد
به وقت رفاقتم با قلم شاعر باشم
میخواهم در خیابان شاعر باشم
یغما گلرویی
دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست
تنفس شروع زندگی ست عشق قسمتی از زندگی ست اما دوست خوب قلب زندگی ست !
چشمی دارم همه پر از صورت دوست با دیده مرا خوش ست چون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
مولانا
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
بهروز یاسمی
همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست هر شبم نقش تو ماه شب چشمان من ست روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
عاقبت گر عمری باشد ماندگار میگذارم این سخن را یادگار مینویسم روی کوه بیستون زنده باد یاران خوب روزگار
زیر باران میروم تا کوی دوست
می روم با عشق تا هر جا که اوست
ای خوش آن روزی که دل در یاد اوست
وی خوش آن روزی که رخ رخسار اوست
ز سنگ جور تو بی مهر و بی وفا ای دوست دلم شکسته شد اما چه بی صدا ای دوست
منم که یک سر مویت به عالمی ندهم ولی تو دادهای آسان ز کف مرا ای دوست
تو قدر دوست چه دانی که هست گوهر عشق به پیش چشم تو بی قدر و بی بها ای دوست
منم چو گوهر رخشان میان گوهریان چو گوهری نشناسی مرا چرا ای دوست
کمال عشق بود اعتماد و یکرنگی به سوء ظن مشکن رونق صفا ای دوست
من از تو شکوه به بیگانگان نخواهم برد که آشنا نکند شکوه ز آشنا ای دوست
شکایت از تو به جایی نمیبرد طلعت پذیرد آنچه که باشد تو را رضا ای دوست
طلعت بصاری
جملات مرگ رفیق با متن غمگین و اشعار از دست دادن دوست صمیمی و…
متن شب بخیر رفیق و دوست صمیمی ( جملات شب بخیر دوستانه برای…
دل من دیر زمانی ست که میپندارد «دوستی» نیز گلی ست مثل نیلوفر و ناز، ساقه ترد ظریفی دارد بی گمان سنگدل است آن که روا میدارد جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد
در زمینی که ضمیر من و توست از نخستین دیدار هر سخن، هر رفتار، دانههایی ست که میافشانیم برگ و باری ست که میرویانیم
آب و خورشید و نسیمش «مهر» است گر بدان گونه که بایست به بار آید زندگی را به دلانگیزترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف که تمنای وجودت همه او باشد و بس بینیازت سازد، از همه چیز و همه کس
زندگی، گرمی دلهای به هم پیوسته ست تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز عطر جان پرور عشق گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز دانهها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان خرج میباید کرد رنج میباید برد دوست میباید داشت
با نگاهی که در آن شوق برآ رد فریاد با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را بفشاریم به مهر جام دلها مان را مالامال از یاری، غمخواری بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند: شادی روح تو ای دیده به دیدار تو شاد باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست تازه، عطر افشان گلباران باد
فریدون مشیری
پشت دریا شهریست که یک دوست در آن جا دارد
هر کجا هست ، به هر فکر ، به هر کار ، به هر حال ، عزیز است خدایا تو نگهدارش باش .
رفیق جان منا دوره رفاقت نیست
سر گلایه ندارم که جای صحبت نیست
به قدر خنده و اشکی غزل بخوان با من
به قدر خواندن شعری همیشه فرصت نیست
علیرضا قزوه
whe I was alo e you we e he e
وقتی من تنها بودم تو آن جا (کنارم) بودی
whe I would si alo e i he da k you would be he e
هنگامی که تنها در تاریکی نشسته بودم تو آن جا بودی
a d ow I p omise ha I will always be he e fo you my f ie d و حالا من قول می دهم همیشه کنار تو باشم دوست خوبم!
یک دوست کسی است که …
کسی که لبخند به لب هایت می نشاند کسی که باعث خنده ات می شود
کسی که به حرف های تو گوش خواهد داد کسی که در لحظه های خوب و بد زندگی در کنارت است
کسی که به تو زمانی که به یک نفر نیاز داری یک آغوش هدیه می دهد کسی که حواسش به تو هست و دوستت دارد
رفیق باد بهاریست می آید می نوازد، می رقصد می خواند، می سازد مانند نسیم صبحگاه نوازش گر گلهای بهاریست زیبا رفیق طوفانیست قوی باکلامش ویرانت می کند بار دگر می سازد زیبا تراز قبل خود می دانی جاودان می ماند درنگاهت قلبت، یادت دوستش می داری کمک حال تودر سختی هاست خنده کنان، یادآور رویدادهای زیباست رها کننده از تنهای پشتوانه خوبی هاست چه دور، چه نزدیک رفیق ازبودنت ممنونم یادت نرود که یاد تو در دل ماست …
یار همراه و صمیمی ، ای دوست حال ما همراهی است تو همه جان منی پر پرواز منی با همه لطف و صفا گاه و بیگاه ، لب پنجره خاطره ات می آیم تا نگاهت بکنم، تا صدایم بکنی تا مرا شاد کنی ز غم آزاد کنی قلب من خانه تست خانه ای کنج بهشت تو اگر یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم
دوستی مثل متکا میمونه وقتی خسته ای بهش تکیه میکنی وقتی خوشحالی بهش تکیه میکنی وقتی غصه داری روش گریه میکنی وقتی شوخیت میگیره پرتش میکنی وقتی سرت شلوغ از جلو دست و پا برش میداری اما دیر یا زود باز هم بهش احتیاج پیدا میکنی به سلامتی همه دوستای با معرفت…
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن
دلت آبی تر از دریا رفیقم به کامت شادی دنیا رفیقم الهی دائما چون گل بخندی شب و روزت خوش و زیبا رفیقم
یاد ها فراموش نخواهد شد حتی به اجبار و دوستی ها ماندنی اند حتی با سکوت
همچنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست هر شبم نقش تو ماه شب چشمان منست روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست
ای دوست به خدا دوری تو دشوار است بی تو از گردش ایام دلم بیزار است بی تو ای مونس جان، دل ز غمت میسوزد دل افسرده من طالب یک دیدار است
دوستی فصل قشنگیست پر از لاله سرخ دوستی تلفیق شعور من و توست دوستی رنگ قشنگیست به رنگ خدا دوستی حس عجیبیست میان من و تو
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس! هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد
فاضل نظری
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت
عاقبت گر عمری باشد ماندگار میگذارم این سخن را یادگار مینویسم روی کوه بی ستون زنده باد یاران خوب روزگار
زندگی با صدا شروع میشه ، بیصدا تموم میشه . . . عشق با ترس شروع میشه ، با اشک تموم میشه . . . دوستیه خوب ، هر جایی میتونه شروع بشه، اما هیچ جا تموم نمیشه !
دلت آبی تر از دریا رفیقم به کامت شادی دنیا رفیقم الهی دائما چون گل بخندی شب و روزت خوش و زیبا رفیقم . . .
لحظه ای در گذر از خاطره ها ناخودآگاه دلم یاد تو کرد خنده آمد به لبم شاد شدم گویی از قید غم آزاد شدم هر کجا هستی دوست ، دست حق همراهت . . .
معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود و در میان دل اقامت دارد ؛ شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود
اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است !
هم چنان چشم به چشمان تو دارم ای دوست گوشه چشمی بنما بر دل زارم ای دوست هر شبم نقش تو ماه شب چشمان من است روزها در شب هجرت بشمارم ای دوست
دلا، تا کی همی جویی منی را؟ چه داری دوست هرزه دشمنی را؟ چرا جویی وفا از بی وفایی؟ چه کوبی بیهده سرد آهنی را؟ ایا سوسن بناگوشی ، که داری به رشک خویشتن هر سوسنی را یکی زین برزن نا راه برشو که بر آتش نشانی برزنی را دل من ارزنی، عشق تو کوهی چه سایی زیر کوهی ارزنی را؟ ببخشا، ای پسر، بر من ببخشا مکش در عشق خیره چون منی را بیا، اینک نگه کن رودکی را اگر بی جان روان خواهی تنی را
من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو، گل بشنو
هر کسی میخواهد داخل خانه پر مهر و صفا مان گردد یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند شرط وارد گشتن شستشوی دلها شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی میکوبم روی آن با قلم سبز بهار مینویسم:
ای یار خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست
نیلوفر عاکفیان